آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شاپرک مامانی

سلام گل بانو ؟ خوبی شکر پنیر شیطون نفس عسلی؟ جیگر مامان، خوب والسه خودت شیطون شدی می بینم که چشم مامان جون جون رو دور دیدی و داری زندگیشو بهم میریزی اگه بهش نگفتم آشی واست نپختم!!! روز چهارشنبه از اداره که برگشتم یه بل بشویی بود که نگو پویا داشت شیطونی میکرد و صدای جیغ تو رو در میاورد مامان جون جون طفلک یه عالم کار ریخته رو سرش شما دو تاهمه جا رو بهم ریختیم منم اوضاع رو که دیدم وسایلتو جمع کردم رفتیم خونه اونجا هم شما کلی شیطنت کردی و علیرغم اینکه اصلاً نخوابیده بودی و صبح زود هم بیدار شده بودی ولی اصلاً نخوابیدی شب برگشتیم خونه جون جون چون قرار بود برن تهران و ما باید بریم اونجا البته پویا و خاله هم میان خدا رو شکر آنقدر خسته بودی که ت...
19 شهريور 1390

درد و دلای یه مامان خسته

سلام دختر گلم خوبی شیطونک؟ راستشو بخوای خیییییییییییییییلی خسته هستم حس میکنم انرژیم کم شده و بعضی وقتها فکر میکنم که یعنی خدا بهم آنقدر نیرو و توان میده که بتونم تو رو به شایستنگی بزرگ کنم و پیش و تو و خدای خودم و دیگران سربلند بشم حس میکنم بار مسئولیت زندگی خیلی رو شونه هام سنگینی میکنه دلم میخواد هر چه زودتر یه ماشین بگیرم یعنی با داشتن ماشین خستگیم کمتر میشه نمیدونم شاید آره یا شاید هم نه شایدم اصلا چه ربطی داره، دیروز از اداره که برگشتم تو خواب بودی هنوز پامو داخل نذاشتم مامان جون جون که فهمیده بود اومدم گفت نیکزاد بدو آرشیدا بیدار شده ،داخل همه چی بهم ریخته بود این موکت نابسامان زیر زمین داشت اصلاح میشد و همه چی بهم ریخته بود تو هم تا ...
16 شهريور 1390

باکلاس!

سلام فسقلی مامان امروز چطوری چه آتیشی سوزوندی؟ حالا دیگه خاله هاتو تحویل نمیگیری باریکلا! هان چی شده راجع به چی حرف میزنم ؟ یعنی تو نمیدونی؟! باشه واست میگم دیروز از اداره که برگشتم خونه داشتی فضولی میکردی پویا هم بود و داشت سربه ست میذاشت و مامان جون جون داشت باهاش دعوا میکرد که اذیتت نکنه یه بل بشویی بود که نگو تا منو دیدی به خط مستقیم پریدی تو بغلم و ازدست پویا نجات پیدا کردی من که اوضاع رو اینجور دیدم گفتم تا خونه زندگی مامان جون جون رو بهم نریختید برم خونه ولی مامان جون جون نذاشت گفت ناهار بخورید بعد اگه خواستید برید پویا تازگیها خیییییییییییییلی شیطون شده دیگه دیوار راست هم کفافش رو نمیده البته بزودی مدارس باز میشن و تا حدودی نظم ...
15 شهريور 1390

فندق کوچولو

  سلام عزیز دلم خوبی شیرینم؟ دیروز از اداره که برگشتم لا لا بودی به محض اینکه پام رسید تو خونه بیدار شدی و گریه نمایشی میکردی بغلت کردم و بوسیدمت مقادیری غر میزدی کاشف به عمل اومد که ناهر نخوردی سوپی گرم کردم و بهت دادم و تو هی در کشو باز کردی ، آویزون شدی به اجاق گاز رفتی زیر میز خلاصه هرجا فکرشو بکنی رفتی و توی این گشت و گذارها سوپ هم میخوردی و هی دست میزدی بعدش هم بازی یه لحظه چرتم گرفت یهو از خواب پریدم نمیدونم چند لحظه بود دیدم تشریف بردی سر سطل زباله و دستمال گذاشتی تو دهنت نمیدونم چطور از تو دهنت درآوردم و دهنت رو شستم و دعوات کردم خلاصه بعد کلی کلنجار رفتن خوابیدی منم بیهوش شدم و شما بعد نیم ساعت بیدارم کردی نیم ساعت...
14 شهريور 1390

نمکدون مامانی

سلام گلی خوبی؟ میدونی که معدن نمکی؟ با اینهمه شیطنتی که میکنی ماشاالله به جونت وقت آزادی واسه من نمیذاری مامان دربست هم لذتی داره واسه خودش هان! دیروز که از اداره برگشتم بغل مامان جون جون نشسته بودی و سوپی میخوردی مامان جون جون داشت باهات حرف میزد و با جوجوت بازی میکرد تو هم سوپ میل میکردی اولش که منو دیدی کمی موندی بعد دادو فریاد که بیا بغلم کن دیگه سوپ خوردن تعطیل یه دفعه آتشفشان شد و خونه از حالت سکوت و آرامش دراومد خدا رحم کرد آخر غذات رسیدم!! بغلت کردم و شروع کردی به خرده فرمایش و بادست مسیرو نشون میدادی از این ور برو از اون ور برو! الحمدالله جون جون اومد و تو پریدی بغلش و من فرصت کردم وسایلتو جمع کنم بای بای جون جون و مامان جون...
13 شهريور 1390

تعطیلات

سلام قند نبات خوبی شیطون بلا؟ تعطیلات خوش گذشت مامانی سه روز  تمام وقت پیشت بود کیف کردی؟ این چند روزه چقدر سریع گذشت تو که کیف بودی دایی تا جا داشت لوست کرد میخواست بره بیرون باهاش ددددددد بیرون هم که رفتیم که مرکز توجه بودی پویا کمی ناراحته چون حس میکنه مثل قبل بهش توجهخ نمیشه قدری غر میزنه ولی بعد خودش میاد بغلت میکنه محکم میبوسدت و میگه شکر شکری!!! پویا عزیز خاله اس خودش هم میدونه نازنینه، پنج شنبه که دومین روز عید بود قرار بود بریم بیرون که جور نشد و تو هم کلی بازی کردی خاله نیکتا هم اومد عصر من و دو تا خاله ها و پویا توی هال با توپ جنابعالی مشغول فوتبال بازی شدیم البته پرتاب با دست خطای هند محسوب نمیشد!! اولش تلاش...
12 شهريور 1390

منم دایی جون!!!

با سو استفاده از وقت این پیامو نوشتم تا مهری باشد بر مرامم !!! آرشیدا همیشه یادت باشه من دایی خیییییلی گلییییی هستم و تو هم منو خیلی دوست داری و خیلی دلت برام تنگ میشه و هر وقت بعد از مدتی میبینیم اشک شوق می ریزی!!!!!! حالا که یه جای مفت گیر اوردیم خب پس می ادامه ام.......همیشه یادت باشه همه بد بودن فقط من(دایی) خوبم!!! خلاصه از همین چرت و پرتا...خب دیگه چه خبر ...احتمال زیاد تا بخوای بزرگ شی  و اینو ببینی این جا رو بستن !!! و تو هیچوقت اینهارو نخواهی خوند... هه ههه ههه!!(خنده شیطانی!!)  خیلی ونگ ونگو بودی ولی وقتی منو میدیدی محو جمالم میشدی و آروم میشدی...مامانت داره میاد من رفتم....!!! ...
9 شهريور 1390

عید فطر

      سلام خانوم خوشگله مامانی خوبی نفسی؟ عیدت مبارک شکر پنیر، اول برات بگم که دیشب تا 11 بیدار بودی آخه علت داشت دیشب من و شما و جون جون ، مامان جون جون ، خاله نیکفام و پویا رفتیم فردگاه آخه دایی داشت میومد بعد از یکماه ، وایییییییییییییییییی دایی کلی برات اسباب بازی خریده البته به حساب مامانی !!!ناگفته نماند یکیشون رو خودش برات خریده گذاشته واسه تولدت بهت بده. دست دایی درد نکنه، و همه رو طفلک با هواپیما آورده بود چه بسته های بزرگی دهن هممون آب افتاده بود ببینیم چی توشونه تا رسیدیکم خونه دایی بسته ها رو باز کرد و چشممون به جمالشون روشن شد و کلی ذوق کردیم بعد ما با عمو رضا رفتیم خونه و تو از خستگی خوابت برد . امرو...
9 شهريور 1390

پایان ماه رمضون

عسلی سلام خوبی مامان جان؟ امروز آخرین روز ماه رمضونه و احتمال زیاد فردا عید، امسال تونستم یه ده روزی روزه بگیرم روزگار داره خیلی سریع میگذره چند لحظه پیش خاله انیس گفت که هفته دیگه ده ماهگی بچه ها تموم میشه وایییی خدای من چقدر زود گذشت بابا این چند روز پیش بود که بردیمتون بهداشت ، چقدر دارید ماشاالله زود بزرگ و رشید میشید باید بیشتر نگاهت کنم بیشتر لحظه هاتو به ذهن بسپارم شیرین کاریاتو باید توی قلب حکاکی کنم مبادا فراموش بشن ، دیروز هم طبق معمول کلی بازی کردی تا جون جون از سرکار میاد دیگه مامان فراموش میشه و  سرتو میندازی  پایین و به سرعت خودتو میرسونی بهش و همون لحظه با لباس باید بغلت کنه باهات بازی کنه ببردت کبوترها رو ببینی...
8 شهريور 1390

ستاره باران

سلام عشق من ، سلام گل بانو، سلام به تو که با حضورت زندگی مون ستاره بارون شده و آنقدر شیرینی که از وجودت کام همه شیرین شده و البته یه ضررهایی هم واست داره چون همه علاقمندن که لپتو بکشن، گازت بگیرن ، محکم بغلت کنن ( این یه کارو خودمم انجام میدم خوب چیکار  کنم هر چند مامان جون جون دعوام میکنه!! ) ، دیروز از اداره که برگشتم داشتی بازی میکردی و من بغلت کردم و وسایلتن رو جمع کردم که بریم خونه جون جون ما رو رسوند خونه تو کلی بازی کردی و البته هی غر میزدی و میگفتی بغلم کن ولی بالاخره ساعت 5 از خستگی خوابت برد منم از فرصت استفاده کردم خونه که انگار میدون جنگ بوده و همه چی توش پیدا میشد از اسباب بازی بگیر تا قابلمه و کفگیر و قوطی ر وغن ، پوی...
8 شهريور 1390